- بی گناه
ویژگی کسی که گناهی نکرده و مرتکب جرمی نشده، بی تقصیر
معنی بی گناه - جستجوی لغت در جدول جو
- بی گناه (گُ)
بی جرم. (آنندراج). بی جناه. بی جرم و بی تقصیر. (ناظم الاطباء) :
اگر ما بشوریم بر بی گناه
پسندد کجا داور هور و ماه.
فردوسی.
چرا جنگجوی آمدی با سپاه
چرا کشت خواهی مرا بی گناه.
فردوسی.
هزاران سر مردم بی گناه
بدین گفت تو گشت خواهد تباه.
فردوسی.
گفت (عبدوس) خداوند بر چه جمله فرماید و آنچه غازی با وی گفته بود و گریسته و دست وی گرفته همه بازگفت سلطانرا دل بپیچید عبدوس را گفت این مرد بی گناه است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 236).
مرغ درویش بی گناه مگیر
که بگیرد ترا عقاب عقاب.
ناصرخسرو.
این چهارپایان زبان بسته بی گناهند. (قصص الانبیاء ص 136).
در سر زلف گنهکارت نگر
بی گناهان را روان آویخته.
خاقانی.
کان آهوی بی گناه را دوش
دادم بشک اینت خواب خرگوش.
نظامی.
گرش مانم بدو کارم تباهست
وگرخونش بریزم بی گناهست.
نظامی.
جهان سرای غرور است و دیو نفس هوا
عفی اﷲ آنکه سبکبار و بی گناه برست.
سعدی.
گفتم بنالم از تو بیاران و دوستان
باشد که دست ظلم بداری ز بی گناه.
سعدی.
فروکوفت پیری پسر را بچوب
بگفت ای پدر بی گناهم مکوب.
سعدی.
زردروئی میکشم زان طبع نازک بی گناه.
حافظ.
اگر ما بشوریم بر بی گناه
پسندد کجا داور هور و ماه.
فردوسی.
چرا جنگجوی آمدی با سپاه
چرا کشت خواهی مرا بی گناه.
فردوسی.
هزاران سر مردم بی گناه
بدین گفت تو گشت خواهد تباه.
فردوسی.
گفت (عبدوس) خداوند بر چه جمله فرماید و آنچه غازی با وی گفته بود و گریسته و دست وی گرفته همه بازگفت سلطانرا دل بپیچید عبدوس را گفت این مرد بی گناه است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 236).
مرغ درویش بی گناه مگیر
که بگیرد ترا عقاب عقاب.
ناصرخسرو.
این چهارپایان زبان بسته بی گناهند. (قصص الانبیاء ص 136).
در سر زلف گنهکارت نگر
بی گناهان را روان آویخته.
خاقانی.
کان آهوی بی گناه را دوش
دادم بشک اینت خواب خرگوش.
نظامی.
گرش مانم بدو کارم تباهست
وگرخونش بریزم بی گناهست.
نظامی.
جهان سرای غرور است و دیو نفس هوا
عفی اﷲ آنکه سبکبار و بی گناه برست.
سعدی.
گفتم بنالم از تو بیاران و دوستان
باشد که دست ظلم بداری ز بی گناه.
سعدی.
فروکوفت پیری پسر را بچوب
بگفت ای پدر بی گناهم مکوب.
سعدی.
زردروئی میکشم زان طبع نازک بی گناه.
حافظ.
- بی گناه
بی تقصیر، مبرا، بی گنه، معصوم
متضاد: گناهکار، بزهکار
متضاد: گناهکار، بزهکار
- بی گناه
البريء
- بی گناه
Blameless, Blamelessly, Guiltless, Innocent
- بی گناه
innocent, sans reproche
- بی گناه
innocente, senza colpa
- بی گناه
niewinny, bez winy
- بی گناه
невиновный , без вины , невинный
- بی گناه
unschuldig, schuldlos
- بی گناه
невинний , без вини , невинний
- بی گناه
بے گناہ , بے گناہ , بے گناہ , بے گناہ
- بی گناه
inocente, sin culpa
- بی گناه
নির্দোষ , নির্দোষভাবে , নির্দোষ , নির্দোষ
- بی گناه
asiye na hatia, kwa njia isiyo na hatia, msafi
- بی گناه
suçsuz, suçsuz bir şekilde, masum
- بی گناه
无辜的 , 无辜地
- بی گناه
無実の , 無罪で , 無罪の
- بی گناه
חף מפשע , בצורה חפות , חף מפשע , תמים
- بی گناه
निर्दोष , निर्दोष तरीके से , निर्दोष
- بی گناه
tidak bersalah, tanpa kesalahan
- بی گناه
ไร้ความผิด , อย่างไร้ความผิด , ไม่มีความผิด , บริสุทธิ์
- بی گناه
onschuldig
- بی گناه
inocente, sem culpa
- بی گناه
무죄의 , 무죄로 , 무죄의
